عسل جونمعسل جونم، تا این لحظه: 9 سال و 11 ماه و 21 روز سن داره

asal jon

اربعین حسینی

دیشب شام خونه خاله اکرم دوست مامان دعوت بودیم خاله آسی و فرانک جونم بودن قرار گذاشته بودیم شب و خونه خاله اکرم بمونیم آقایون رو هم بیرونشون کنیم شام که خوردن خاله اکرم و خاله آسی انار گرفته بودن برا رب که آب گیرش افتاد گردن آقایون تا دو طول کشید بابا رضا که دوازده خوابش برذ  خاله اکرمم سوژش کرده بود و عکس یهویی میداخت آقا رضا و انارها همین الان یهوییی خلاصه شب اربعینی ما رو خندوندن و بابای طفلی رو بیدارش کردن ساعت دو رفتن ما موندیم خانم هااااا بازی و رب  گیری خخخخ عسلی و فرانک جونم خوابیدن کنار هم منم پنج صبح خوابیدم خاله ها تا هفت بیدار بودن به گفته خودشون گاز و خاموش کردن و خوابیدن من بیدار شدم ساعت هشت بود دوباره شعله گاز و روشن...
30 آبان 1395

سی امین ماهگرد

سلام عشقم سی امین ماهگرد تولدت مبارک خدارو شکر امروز سه تا حوزه من سرشماری شد و تمام چقدر سخت بود اولین دوره بود که شرکت میکردم به عنوان مامور سرشماری از همه زودتر تموم کردم فقط غایبین مونده که زیاذ نیستن امروز خودم اومدم دنبالت گلم و دم در خونه با برگهای پاییزی که ریخته بودن عکس انداختیم ...
17 آبان 1395

مهد کودک و بیست و نه ماهگیه عسلم

سلام عزیزم 29 مین ماهگرد بودنت در کنارم مبارک چند روزی هست که مهد کودک نور و الامین میبرمت  نزدیکه دقیقا سر کوچمونه برا کلاس سرشماری من هفت و نیم میرم تا دو نیم مامانی هم یک هفته ای مشهده با بابا جون و عمو جان ها رفتن خاله جون صدیقم با من میاد کلاس دانشگاهم داره مریمم که شیفت های بیمارستان دیگه خلاصه مهد بهترین گزینه هست که صبح زود کسی هم اذیت نشه بیاد پیشت گلم بعد اونم مامانیشون بیان یک هفته ای هستن انشالله میخوان برن کربلا این دو ماه که من درگیر سرشماریم مهد میزارمت انشالله روزای اول که اذیت میکردی الان دیگه عادت شده و فقط میگی مامان زود بیا دنبالم باشه ولی من نتونستم حتی یه روزم بیام دنبالت عزیزم خاله جون زهرا و خاله جون مریم میان...
17 مهر 1395

مهررررر

سلام گلم امروز بچه مدرسه ای هامون ومهدکودکی ها عازم مدراس شدند و عکس هاشونو تو تلگرام گذاشتن مهشید جونم پیش یک نسیم جون و دایی جون نسیم جونم کلاس دومی مهدی جون و علیرضا جونم که پنجمی و دومی هستن فاطمه و فایزه جونم که چهارم و پیش یک ...
3 مهر 1395

یه خبره خوششششش

سلام گلم امروز جمعه دوم مهر ماه 95 از صبح خونه بودیم سه تایی شما با بابا رضا بازی و گاهی هم دعوا میکردین منم مشغول جمع و جور کردن خونه خلاصه تا بعدازظهر شما که خوابیدی منم رفتم خونه مامانی عمو علی اینام خونه مامانیشون بودن بابا جونم از نماز اومد عمو علی گفت بریم یه زمین هست ببینیم بابایی گفت نه زمین دردسر داره ساختش تا این که رفتن و دیدن بابایی که خیلی خوشش اومده بود امتیازاتش خیلی خوب بود تا اینکه گوشی عمو علی زنگ خورد از مشاور املاک بود یک ماهی هست دنبال خونه ایم یا زمین بلاخره قسمت شد همین امشب قولنامه نوشتیم خدا رو شکر به سلامتی انشالله بسازیمش به امید خدا ...
2 مهر 1395

تمپایی من و عسلم

به که گویم که تو منزلگه چشمان منی  ،  به که گویم که تو گرمای دستان منی گرچه پاییز نشد همدم و همسایه ی من  ،  به که گویم که تو باران زمستان منی   امروز اول مهر آغاز فصل پاییز سلام عزیزم صبح که از خواب پاشدی طبق معمول تو حیاط مشغول دو چرخه سواری و بازی با دمپایی های تو خونه که میگی تمپایی با اجازتونم تو کوچه رفتین و رو آسفالت جدید و تمپایی ها کثیف شدن و پاک نمیشن اومدی ناراحت مامان تمپاییمو بشور گفتم پاک نمیشه باشه برات میخرم که گیر دادی بریم بخریم با همدیگه رفتیم بازار و دو جفت مثل هم خریدیم برا من و شما خیلیم قشنگ بود با هم ست شد   ...
1 مهر 1395

شهریور 95

سلام عزیزم امشب آخرین شب شهریور سال 95 امروز جلسه قران خانوادگیمون بود خونه نوشا و انوش جون شما بچه ها هم حسابی باهم بازی کردین بعداز جلسه اومدیم خونه .مادربزرگ خونه عمه مریم بود با همدیگه سه تایی رفتیم یه سر به مادر بزرگ زدیم الانم دخملم خوابش برده بابا رضا میخواد دخملمو ببره رو تختش میگه ببین چه ناز خوابیده این روزا صدات خیلی میگیره خیلی هم جیغ میزنی شایدم از اونه شایدم از خربزه و انگور نمیدونم تو فکرم یه دکتر ببرمت تولد دایی جون احمد تولد خاله جون راحله ایشالله تولد صد سالگیش پیشاپیش شمعشو گذاشته تولد خاله جون زهره دادش مهدی ...
31 شهريور 1395

تولد مامان عسل جونی

امروز خورشید شادمانه‏ ترین طلوعش را کرد و دنیا رنگ دیگری گرفت و تولدی دیگر که در کنار خانواده ام سپری شد تولدم مبارککککککککک ......   اول از همه تولد خودم  اول شهریور دوم چهاردهم شهریور تولد دایی جون احمد و پانزدهم شهریور تولد خاله جون راحله و بیستم شهریور تولد دایی جون محسن  و سی ام شهریور تولد خاله جون زهره مبارک باشه تولد همگی انشالله تولد صد سالگی همگی....... دفترچه ی خاطرات قلبم را که خالی از عشق و یکرنگی بود سرشار از عشق و محبت کردی  ، عسلم ، زیباترینم حضور گرم و همیشگی ات را هزاران هزار بار سپاس می گویم   حواست...
1 شهريور 1395
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به asal jon می باشد