اربعین حسینی
دیشب شام خونه خاله اکرم دوست مامان دعوت بودیم خاله آسی و فرانک جونم بودن قرار گذاشته بودیم شب و خونه خاله اکرم بمونیم آقایون رو هم بیرونشون کنیم شام که خوردن خاله اکرم و خاله آسی انار گرفته بودن برا رب که آب گیرش افتاد گردن آقایون تا دو طول کشید بابا رضا که دوازده خوابش برذ خاله اکرمم سوژش کرده بود و عکس یهویی میداخت آقا رضا و انارها همین الان یهوییی خلاصه شب اربعینی ما رو خندوندن و بابای طفلی رو بیدارش کردن ساعت دو رفتن ما موندیم خانم هااااا بازی و رب گیری خخخخ عسلی و فرانک جونم خوابیدن کنار هم منم پنج صبح خوابیدم خاله ها تا هفت بیدار بودن به گفته خودشون گاز و خاموش کردن و خوابیدن من بیدار شدم ساعت هشت بود دوباره شعله گاز و روشن...
نویسنده :
zakieh
23:48