یه خبره خوششششش
سلام گلم امروز جمعه دوم مهر ماه 95 از صبح خونه بودیم سه تایی شما با بابا رضا بازی و گاهی هم دعوا میکردین منم مشغول جمع و جور کردن خونه خلاصه تا بعدازظهر شما که خوابیدی منم رفتم خونه مامانی عمو علی اینام خونه مامانیشون بودن بابا جونم از نماز اومد عمو علی گفت بریم یه زمین هست ببینیم بابایی گفت نه زمین دردسر داره ساختش تا این که رفتن و دیدن بابایی که خیلی خوشش اومده بود امتیازاتش خیلی خوب بود تا اینکه گوشی عمو علی زنگ خورد از مشاور املاک بود یک ماهی هست دنبال خونه ایم یا زمین بلاخره قسمت شد همین امشب قولنامه نوشتیم خدا رو شکر به سلامتی انشالله بسازیمش به امید خدا
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی