عسل جونمعسل جونم، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 24 روز سن داره

asal jon

نوزده ماهگي و اولين برف

زمين عروس شد و آسمان به حرف آمد چه اتفاقي از اين خوبتر كه برف آمد؟!؟!؟ برف نو در آغوش آسمان آذر... چه اتفاق مباركي است !  نوزده ماهگيه عسلم و برف آذر مادر بزرگ هميشه ميگويد :برف نو يك نشانه افتادن اتفاق خوب است اميد وارم اتفاق خوب زندگيتان امروز به حقيقت مبتلا شود ... برف نو و نوزده ماهگيه عسلم مبارك                    آذر به خير............   لطفاً برای دیدن بقیۀ عکسها به ادامه مطلب بروید...   ...
17 آذر 1394

اربعين حسيني

بسوز ای دل که امروز اربعین است  / عزای پور ختم المرسلین است قیام کربلایش تا قیامت  /سراسر درس، بهر مسلمین است اربعین حسینی تسلیت باد امروز مراسم شبيه خواني روستاي بابا جون بود همه فاميل جمع بودن ولي ما نرفتيم عسلم سرما خورده بود گفتم بدتر نشه حالش هوا سرده مامان جوني هم نرفته بود نزديكه ظهر با كالسكه عسلي رفتيم تا سر خيابون هييت ها رو ديديم عسلم ذوق زده شده بود و سينه ميزد بابا رضا هم از صبح زود با هيئت سر كوچه رفته بود يك ساعتي بيرون بوديم بعد برگشتيم دايي  جون احمد ونسيمم اومدن نهار رفتيم هيئت ........ دخملم خسته شده ...
11 آذر 1394

يه روز پاييزي باغ خاله جون

سلام به دخمله گلم و همه دوستانم امروز جمعه 94/9/6 صبح رفتيم روضه ثريا خانوم و مادر خونه قبليمون همه همسايه هابودن بعد از روضه خاله جون زهرا گفت بريم سر زمين ما باغ آينده انشالله يكي از خانوم هاي روستا آش نذري دارن منم به بابايي زنگ زدم كه دنبالمون نياد و به اتفاق خاله جون و شاهده جون رفتيم به شما كه خيلي خوش گذشت دخملم خاك بازي كردي در حده تيمه مليييييي فقط يه كوچولو خوردي زمين و صورت قشنگت خش شد واييييي لطفاً برای دیدن بقیۀ عکسها به ادامه مطلب بروید.. پاي دخترم به همين لوله گير كرد و با صورت خرد زمين اي جونم عزيزم       ...
6 آذر 1394

خبر مهم تولد تسنيم جونم

خبر مهم خبر مهم متولد شدن ني ني گلمون دخمل قشنگمون دختره  دايي جون احمد ..... انشالله قدمش پر از خير و بركت باشه   زيبايي دلت را به رخ آسمان ميكشم تا كمتر به مهتابش بنازد خوشگل عمه زميني شدنت مبارك امروز چهارشنبه 94/8/27 تسنيم جونم برادر زاده عزيزم در بيمارستان رضوي شهر مشهد متولد شد انشالله زير سايه پدر و مادر سالم و سلامت باشي گلم ....... لطفاً برای دیدن بقیۀ عکسها به ادامه مطلب بروید...     ...
27 آبان 1394

واكسن هجده ماهگييييي

سلام گلم امروز قرار بودبعداز ظهر خاله جون زهرا و خاله جون اكرم همسايه هاي پيروان بيان خونه نزديك ظهر بود همش ميگفتي بييم بييم منم يك دفعه تصميم گرفتم ببرمت برا واكسن يه هويييييي اومديم بيرون در بهداشت كه تو كوچه ما باز ميشد بسته بود شانس ما سر كوچه داشتن  آسفالت ميكردن مجبور شديم از كوچه پشتي بريم بلاخره رسيديم و خانوم پرستار گفتن اگر يك نفر ديگه بياد واكسن ميزنم اگر نه كه يه روزه ديگه الان آخره وقته اگه باز كنم بقيه واكسن و بايد بريزم دور كه يه ني ني هجده ماهه ديگه و چند تا ني ني دو و چهار ماهه هم اومدن يكي از ني ني ها خيلي گريه ميكرد عسله گلم پستونكشو در اورد و به سمت ني ني گرفت و گفت بيا بيا نازي نازي .. آفرين عشقه مامان قربون ا...
25 آبان 1394

هجده ماهگيت مبارك عشقم

ای تماشایی ترین مخلوق در روی زمین ! آسمانی میشوم وقتی نگاهت می کنم نفسه مامان هجده ماهگيت مبارك ....... امروز بابا رضا مرخصي بود .دخمله گلم واكسن داشت . بابايي گفت اي كاش امروز ميرفتم سر كار چه طور تحمل كنم گريه هاي عسلمو من جلوتر رفتم بهداشت كنار خونست كه گفتن امروز خانمي كه واكسن ميزنن نيستن برگشتم خونه بابايي خوشحال شد بازم اين بار در رفتي بابا رضا ..... لطفاً برای دیدن بقیۀ عکسها به ادامه مطلب بروید...   ...
18 آبان 1394

يه روز پاييزي

سلام دخمل گلم امروزم جمعه هشتم آبان ماه با مامان جوني و دايي جون و خاله جوني ها نهار رفتيم بيرون  همش صداي گوسفندايي كه ميديدي  در ميوردي و با شجاعت تمام دنبال هاپو ميرفتي يا بع بع ميكردي گلم يا هاپ هاپ موقع برگشتنم هوا اونقد خوب بود كه دايي جون ميگفت شبم بريم در بهشت از فردا بارندگيه بايد بشينين تو خونه خيلي خسته بوديم دخملم كه تو ماشين خوابيد پيش بابا رضا تو خونه موند من وماماني و خاله زهره رفتيم روضه عمه زهرا كه آخرش رسيديم بله بلاخره شام هم رفتيم اردوگاه دست حميد آقا درد نكنه حميد آقا شوهر خواهره حسين آقا شوهر خاله جونه از كارمندهاي اردوگاه هستن دو تا اتاق گرفته بودن برامون شام هم خانوم حميد آقا مريم خانوم زحمتشو كشيدن خيل...
8 آبان 1394

مراسم شبيه خواني

امروز دوشنبه چهارم آبان ماه 1394 صبح ماماني تماس گرفت بيان دنبالمون بريم مراسم شبيه خواني روستاي همت آباد زماني كه گفتم عسلم خوابه شما بريد ما با عمو علي و خاله جون زهرا ميايم بابا رضا هم كه سر كار بود امروز خيلي به شما خوش گذشت گلم ..... لطفاً برای دیدن بقیۀ عکسها به ادامه مطلب بروید... دايي جون احمد خاله جون ماماني ...
4 آبان 1394

عاشوراي حسيني

چه کوتاه است فاصله میان بالا رفتن دست علی (ع) و بالا رفتن سر حسین (ع) .... فاصله ای از ظهر غدیر تا ظهر عاشورا ... تا دل ز غم تو گشت بی تاب حسین این چشم تهی نگشت از آب حسین عمری است نیازمند این درگاهم یک لحظه گدای خویش دریاب! حسین شهادت امام حسین (ع)به تمامي دوستانم  تسلیت ... سلام عشقم امروز روز عاشورا هوا بسيار عالي بود با خاله جوني ها و مهشيد جون و حسين جون رفتيم هيئت مهدي جان هم تو هيئت فاطمه الزهرا زنجير ميزد بعد از اونم نهار اومديم تكيه سر كوچه الانم كه از خستگي خوابت برده گلم ... لطفاً برای دیدن بقیۀ عکسها به ادامه مطلب بروید... دم در خونه... ...
2 آبان 1394
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به asal jon می باشد