شهریور 95
سلام عزیزم امشب آخرین شب شهریور سال 95 امروز جلسه قران خانوادگیمون بود خونه نوشا و انوش جون شما بچه ها هم حسابی باهم بازی کردین بعداز جلسه اومدیم خونه .مادربزرگ خونه عمه مریم بود با همدیگه سه تایی رفتیم یه سر به مادر بزرگ زدیم الانم دخملم خوابش برده بابا رضا میخواد دخملمو ببره رو تختش میگه ببین چه ناز خوابیده این روزا صدات خیلی میگیره خیلی هم جیغ میزنی شایدم از اونه شایدم از خربزه و انگور نمیدونم تو فکرم یه دکتر ببرمت
تولد دایی جون احمد
تولد خاله جون راحله ایشالله تولد صد سالگیش پیشاپیش شمعشو گذاشته
تولد خاله جون زهره
دادش مهدی
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی