عسل جونمعسل جونم، تا این لحظه: 9 سال و 11 ماه و 30 روز سن داره

asal jon

تمپایی من و عسلم

به که گویم که تو منزلگه چشمان منی  ،  به که گویم که تو گرمای دستان منی گرچه پاییز نشد همدم و همسایه ی من  ،  به که گویم که تو باران زمستان منی   امروز اول مهر آغاز فصل پاییز سلام عزیزم صبح که از خواب پاشدی طبق معمول تو حیاط مشغول دو چرخه سواری و بازی با دمپایی های تو خونه که میگی تمپایی با اجازتونم تو کوچه رفتین و رو آسفالت جدید و تمپایی ها کثیف شدن و پاک نمیشن اومدی ناراحت مامان تمپاییمو بشور گفتم پاک نمیشه باشه برات میخرم که گیر دادی بریم بخریم با همدیگه رفتیم بازار و دو جفت مثل هم خریدیم برا من و شما خیلیم قشنگ بود با هم ست شد   ...
1 مهر 1395

شهریور 95

سلام عزیزم امشب آخرین شب شهریور سال 95 امروز جلسه قران خانوادگیمون بود خونه نوشا و انوش جون شما بچه ها هم حسابی باهم بازی کردین بعداز جلسه اومدیم خونه .مادربزرگ خونه عمه مریم بود با همدیگه سه تایی رفتیم یه سر به مادر بزرگ زدیم الانم دخملم خوابش برده بابا رضا میخواد دخملمو ببره رو تختش میگه ببین چه ناز خوابیده این روزا صدات خیلی میگیره خیلی هم جیغ میزنی شایدم از اونه شایدم از خربزه و انگور نمیدونم تو فکرم یه دکتر ببرمت تولد دایی جون احمد تولد خاله جون راحله ایشالله تولد صد سالگیش پیشاپیش شمعشو گذاشته تولد خاله جون زهره دادش مهدی ...
31 شهريور 1395

تولد مامان عسل جونی

امروز خورشید شادمانه‏ ترین طلوعش را کرد و دنیا رنگ دیگری گرفت و تولدی دیگر که در کنار خانواده ام سپری شد تولدم مبارککککککککک ......   اول از همه تولد خودم  اول شهریور دوم چهاردهم شهریور تولد دایی جون احمد و پانزدهم شهریور تولد خاله جون راحله و بیستم شهریور تولد دایی جون محسن  و سی ام شهریور تولد خاله جون زهره مبارک باشه تولد همگی انشالله تولد صد سالگی همگی....... دفترچه ی خاطرات قلبم را که خالی از عشق و یکرنگی بود سرشار از عشق و محبت کردی  ، عسلم ، زیباترینم حضور گرم و همیشگی ات را هزاران هزار بار سپاس می گویم   حواست...
1 شهريور 1395

بیست و هفت ماهگیه عسلم

سلام دخترکم بیست و هفت ماهگیت مبارک امروز دو روزه گوشیم گم شده یا دزدیدن نمیدونم پریشب عروسی داداش عمو حسین برادر شوهر خاله جون صدیق بود باغ ماه و ستاره از همون اول مجلس متوجه شدم گوشیم نیست به بابا رضا زنگ زدم بره تو ماشین و ببینه که تو ماشینم نبود زنگم که میزدم در دسترس نبود اون شب عروسی تا چهار صبح طول کشید صبح ساعت ده دوباره که زنگ زدم گوشیم خاموش بود برداشتنش دیگه ولی امید وارم که پیدا میشه  اینم عکس دخملم که همش میگه اوشیت ام شدههههه ما ما ن   ...
17 مرداد 1395

روز دختر مبارککککک

روزت مبارک عسلم سومین سال است که جشن میگیریم روز دختر را با حضور گرم عشق مامان گل دخترم سومین تبریکم را به مناسبت بودنت نثارت میکنم انشالله سال های سال تبریک بگوییم این روز را به نفسم و عشق زندگیم عسلم روزت مبارک یکی یکدونه مامان دیشب مامان نوبت دندون پزشکی ذاشت مادربزگ هم یک هفته ای هست خونه ماس بعد از دندون پزشکی رفتم شیرینی و کادو خریدم برای عسلم که اومدم خونه مامان جونی و خاله جون ها هم خونه ما بودن حسابی سرو صدا کردین با بچه ها ...... ...
14 مرداد 1395

بای بای پوشک

سلام نفسم بلاخره تصمیم گرفتم پروژه سخت پوشک گرفتن رو آغاز کنم از دهم خرداد شروع شد روزهای اول که خیلی عصبی میشدم اصلا گوش نمیدادی چند تا از زیر اندازهای پلاستیکی دوخته بودم تو خونه پهن بود جاهایی که بیشتر مینشستی و موقع خواب باز خدا رو شکر خونه تمیز موند یکسره میگفتم جیش نداری جیش نداری تیکه کلامم شده بود دقیقا روز دوم نهار دعوت بودیم تالار به صرف حلیم که خاله جون زهره زنگ زد و گفتم نمیاییم نمیشه عسل و اگه پوشک کنم دیگه کارم سخت میشه گفت لباس بردار تند تند میریمش دستشویی خلاصه من خام شدم و رفتیم نزدیک سرویس ها نشستیم چند دفعه بردمت دستشویی همش میگفتی جیش ن دا رمممم با بچه ها بازی میکردی و بدو بدو دنبالت راه افتادم دوباره ببرمت که درست دم...
28 تير 1395

بیست و شش ماهگی عسلم

سلام عشقم امروز بیست وشش ماهگی عسلم مصادف شده با عید سعید فطر . بیست و ششمین ماهگرد تولدت و عیدت مبارک نفس مامانی امروز نهار همگی به اتفاق هم رفتیم باغ عمو علی شب هم بچه ها رو بردیم پارک شادی خیلی خوش گذشت .... ...
17 تير 1395

بیست و پنج ماهگیه عسلم

سلام نفسم امروز اولین ماه است که پا به سه سال گذاشته ای امروز سومین هفدهم خرداد است که هستی انشالله که همیشه سالم و پایینده در کنار هم باشیم به امید خدا...... الن چند روزی هست مشغول پروژه سنگین از پوشک گرفتن هستم چقدرم سخته..... برای فرزندت از بین تمام اسباب بازی ها یک بادکنک بخر … بازی با بادکنک خیلی چیزارو به بچه یاد میده : بهش یاد میده که باید بزرگ باشه اما سبک تا بتونه بالاتر بره ! بهش یاد میده که چیزای دوست داشتنی میتونن توی یه لحظه حتی بدون هیچ دلیلی و بدون هیچ مقصری از بین برن ، پس نباید زیاد بهشون وابسته بشه ! مهم‌تر از همه بهش یاد میده که وقتی چیزی رو دوست داره نباید اون قدر بهش نزدیک بشه و بهش فشار بیاره که ر...
17 خرداد 1395

مهمانی عقیقه مهشید جون

سلام عزیزم 95/3/6 مهمانی عقیقه مهشید جون بود فامیلای عمو علی و فامیلای خودمون دور هم جمع بودیم خیلی خوش گذشت عکس هم زیاد گرفتم متاسفانه از گوشیم پاک شدن یعنی سرکار خانم پاک کردین و هیچ اثری ازشون نیست فقط چند تا عکسی که با دوربین گرفتم مونده و فیلمها.....مهشیدم که کلا تو عکسا نیست ... اینم کارت دعوت و عسلم دم در زستوران جوجه طلایی   ...
7 خرداد 1395

عقیقه مهشید جونی

سلام نفسم امروز چند روز از سفر بسیار دوست داشتنی و فراموش نشدنی مان از کربلا میگذرد عمو علی تصمیم گرفته بود مهشید جون رو عقیقه کنه امروز کلی معرکه داشتیم تو حیاط بابا جونی مهشید از گوسفند میترسید کلی هم گریه کرد برای خوندن دعای عقیقه که بابا جونی میگفت بیاد پیش من هم نیومد فقط از پشت پنجره نگاه میکرد عوضش عسل خانم دنبال ببی و شعر ببیی میگه بع بع رو تند تند میخوند براش خلاصه این ببیی طفلی به دست بابا جون وکمک عمو جلال و عمو حسین و عمو علی شوهر خاله های عزیز  و دایی جون جان به جان آفرید ......   عسل له شد خاله   اینجام مطمئنه که ببییه جون داده ...
4 خرداد 1395
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به asal jon می باشد