بای بای پوشک
سلام نفسم بلاخره تصمیم گرفتم پروژه سخت پوشک گرفتن رو آغاز کنم از دهم خرداد شروع شد روزهای اول که خیلی عصبی میشدم اصلا گوش نمیدادی چند تا از زیر اندازهای پلاستیکی دوخته بودم تو خونه پهن بود جاهایی که بیشتر مینشستی و موقع خواب باز خدا رو شکر خونه تمیز موند یکسره میگفتم جیش نداری جیش نداری تیکه کلامم شده بود دقیقا روز دوم نهار دعوت بودیم تالار به صرف حلیم که خاله جون زهره زنگ زد و گفتم نمیاییم نمیشه عسل و اگه پوشک کنم دیگه کارم سخت میشه گفت لباس بردار تند تند میریمش دستشویی خلاصه من خام شدم و رفتیم نزدیک سرویس ها نشستیم چند دفعه بردمت دستشویی همش میگفتی جیش ن دا رمممم با بچه ها بازی میکردی و بدو بدو دنبالت راه افتادم دوباره ببرمت که درست دم در سرویس ها دست گل به اب دادی لباس عوض کن و اینا.... به بعد هم که هشت روز فقط خونه بودیم که ملکه ذهن شما گل دخملم بشه و راه بیافتی بعدشم که ماه رمضون شروع شد و روزا کلا خونه تا افطار . افطار یا خونه مامانی یا اینکه با خاله جون ها باغ و بیرون تا میومدیم سحری درست میکردیم و خوردن و خوابیدن همانا یه شبم رفتیم پارک تا آخر شب که رو شونه های عمو علی خراب کاری کردی حالا سردیت کرد یا اینکه رو شونه عمو علی سوار بودی و ترسیدی خلاصه که به خیر و خوشی بعد از دو سه هفته راه افتادی و خودت کم کم میگفتی جیش دارم به سلامتی این پروژه سخت پشت سر گذاشته شد.....