عسل جونمعسل جونم، تا این لحظه: 9 سال و 11 ماه و 20 روز سن داره

asal jon

اسفند ماه 1395

سلام عسلم نفسم سومین اسفنده که پیشمونی انشالله سال های سال باهم و درکنار هم سالم و شاد باشیم عید 96 انشالله خونه مامانی شون هستیم وسایلمون همه بسته بندی برا خونه جدید .البته هوا سرد شده کاری پیش نمیره فعلا همینجاموندگاریم تا بعد از عید زمستون از اواخر بهمن شروع شده انگاری نوروزم مهمونمونه توکل به خدا هر چه پیش آید خوش آید آماده میشی برا عکس نوروزی مهد.... 17 اسفند ماه 34 ماهگی عسلم مامان رفته کویر نوردی....... چهارشنبه سوری   ...
28 اسفند 1395

تولد نسیم جونی بهمن ماه

  اولین برف سال 95 بعد از بارش تگرگ.... وعسلم و اما بارش برف های بعدی که باعث شده خونه سازی ما به تاخییر بیافته هر کی ندونه فکر میکنه برج میسازیم خخخخخخخخخخ     ...
29 بهمن 1395

دی ماه 1395

سلام عشقم این روزا بنایی داریم درگیرم نمیتونم سر بزنم به وبلاگت عزیزم انشالله به امید خدا خونمون زودتر اماده بشه انشالله ..... ...
17 دی 1395

آذر ماه 95

علاقه شدید به مداد تراش و مداد های طفلی که چیزی ازشون باقی نمودند   هیئت محل ...
21 آذر 1395

اربعین حسینی

دیشب شام خونه خاله اکرم دوست مامان دعوت بودیم خاله آسی و فرانک جونم بودن قرار گذاشته بودیم شب و خونه خاله اکرم بمونیم آقایون رو هم بیرونشون کنیم شام که خوردن خاله اکرم و خاله آسی انار گرفته بودن برا رب که آب گیرش افتاد گردن آقایون تا دو طول کشید بابا رضا که دوازده خوابش برذ  خاله اکرمم سوژش کرده بود و عکس یهویی میداخت آقا رضا و انارها همین الان یهوییی خلاصه شب اربعینی ما رو خندوندن و بابای طفلی رو بیدارش کردن ساعت دو رفتن ما موندیم خانم هااااا بازی و رب  گیری خخخخ عسلی و فرانک جونم خوابیدن کنار هم منم پنج صبح خوابیدم خاله ها تا هفت بیدار بودن به گفته خودشون گاز و خاموش کردن و خوابیدن من بیدار شدم ساعت هشت بود دوباره شعله گاز و روشن...
30 آبان 1395

سی امین ماهگرد

سلام عشقم سی امین ماهگرد تولدت مبارک خدارو شکر امروز سه تا حوزه من سرشماری شد و تمام چقدر سخت بود اولین دوره بود که شرکت میکردم به عنوان مامور سرشماری از همه زودتر تموم کردم فقط غایبین مونده که زیاذ نیستن امروز خودم اومدم دنبالت گلم و دم در خونه با برگهای پاییزی که ریخته بودن عکس انداختیم ...
17 آبان 1395

مهد کودک و بیست و نه ماهگیه عسلم

سلام عزیزم 29 مین ماهگرد بودنت در کنارم مبارک چند روزی هست که مهد کودک نور و الامین میبرمت  نزدیکه دقیقا سر کوچمونه برا کلاس سرشماری من هفت و نیم میرم تا دو نیم مامانی هم یک هفته ای مشهده با بابا جون و عمو جان ها رفتن خاله جون صدیقم با من میاد کلاس دانشگاهم داره مریمم که شیفت های بیمارستان دیگه خلاصه مهد بهترین گزینه هست که صبح زود کسی هم اذیت نشه بیاد پیشت گلم بعد اونم مامانیشون بیان یک هفته ای هستن انشالله میخوان برن کربلا این دو ماه که من درگیر سرشماریم مهد میزارمت انشالله روزای اول که اذیت میکردی الان دیگه عادت شده و فقط میگی مامان زود بیا دنبالم باشه ولی من نتونستم حتی یه روزم بیام دنبالت عزیزم خاله جون زهرا و خاله جون مریم میان...
17 مهر 1395

مهررررر

سلام گلم امروز بچه مدرسه ای هامون ومهدکودکی ها عازم مدراس شدند و عکس هاشونو تو تلگرام گذاشتن مهشید جونم پیش یک نسیم جون و دایی جون نسیم جونم کلاس دومی مهدی جون و علیرضا جونم که پنجمی و دومی هستن فاطمه و فایزه جونم که چهارم و پیش یک ...
3 مهر 1395

یه خبره خوششششش

سلام گلم امروز جمعه دوم مهر ماه 95 از صبح خونه بودیم سه تایی شما با بابا رضا بازی و گاهی هم دعوا میکردین منم مشغول جمع و جور کردن خونه خلاصه تا بعدازظهر شما که خوابیدی منم رفتم خونه مامانی عمو علی اینام خونه مامانیشون بودن بابا جونم از نماز اومد عمو علی گفت بریم یه زمین هست ببینیم بابایی گفت نه زمین دردسر داره ساختش تا این که رفتن و دیدن بابایی که خیلی خوشش اومده بود امتیازاتش خیلی خوب بود تا اینکه گوشی عمو علی زنگ خورد از مشاور املاک بود یک ماهی هست دنبال خونه ایم یا زمین بلاخره قسمت شد همین امشب قولنامه نوشتیم خدا رو شکر به سلامتی انشالله بسازیمش به امید خدا ...
2 مهر 1395
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به asal jon می باشد