خرابکاری عسلم
سلام دخمله نازه مامان
خرابکاری عسلم وقتی چشم باز کردم و این قیافه رو دیدم ونگاه به ساعت کردم خون به مغزم نمیرسید نمیدونستم دعوات کنم یا گریه کنم که اون همه رژ و زدی به سر و صورتت و معلومم نیست که چقد خوردی بابا رصا هم که میخندید و میگفت عکس بگیر سریع عکس بگیر بعد از عکس گرفتن بلند شدم بشورمت که خدا به دادمون برسه مگه باک میشد این رژ مکه بوده که برداشتی دختر به بدبختی تمام صورتت یکمی باک شد ولی جاش معلوم بود به سلامتی دستها که اصلا باک نشد عمو علی هم زنگ زد طبق معمول هر روز صبح ساعت نه و نیم بریم عید دیدنی گفتم دیر تر بیاین که گفت با خاله زهره اینا بیاین خلاصه که اعصابمونو کلا به هم ریختی گلم بعد از آماده شدن تازه متوجه شدم رو تختی و ملافه ها و متکاها هم بی نصیب از این رژ نبودن ....تازه فکر کنم یه جورایی طلبکارم هستین خانوم
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی