واكسن هجده ماهگييييي
سلام گلم امروز قرار بودبعداز ظهر خاله جون زهرا و خاله جون اكرم همسايه هاي پيروان بيان خونه نزديك ظهر بود همش ميگفتي بييم بييم منم يك دفعه تصميم گرفتم ببرمت برا واكسن يه هويييييي اومديم بيرون در بهداشت كه تو كوچه ما باز ميشد بسته بود شانس ما سر كوچه داشتن آسفالت ميكردن مجبور شديم از كوچه پشتي بريم بلاخره رسيديم و خانوم پرستار گفتن اگر يك نفر ديگه بياد واكسن ميزنم اگر نه كه يه روزه ديگه الان آخره وقته اگه باز كنم بقيه واكسن و بايد بريزم دور كه يه ني ني هجده ماهه ديگه و چند تا ني ني دو و چهار ماهه هم اومدن يكي از ني ني ها خيلي گريه ميكرد عسله گلم پستونكشو در اورد و به سمت ني ني گرفت و گفت بيا بيا نازي نازي .. آفرين عشقه مامان قربون اون دلت بشم خلاصه واكسنتو زديم و اومديم خونه كمم گريه نكردي قطره بهت دادم و خوابت برد تا اينكه ساعت هاي سه ونيم با صداي زنگ در بيدار شدي در و باز كردم فكر كردم خاله جون هان اما عمه جونت و مادر بزرگ بودن بعد از اونم خاله جون ها اومدن عسلم كه فقط تو بغل خاله زهرا بود يا دراز كشيده اصلا راه نميرفت.......خدا رو شكر آخرين واكسن بود تا شش سالگي البته قطره فلج اطفال هم نبود گفتن دو هفته ديگه سر بزنيد ....
اين عروسك و خيلي دوسش داره